Friday, September 19, 2014

گذشته، حال، آینده

وقتی شروع به راه رفتن کردم آینده مو اینجا ندیده م، جای دیگه ای بود، کیفیت دیگه ای داشت. پر از جهیدن بود، نه پر از رخوت. پر از غرور بود، نه مدفون زیر ناتوانی. شادی داشت و نور داشت و اخم داشت، لبخندی در کار نبود، شادی اخمالودی بود که برق میزد. برق اون پیدا بود روی دم اسبی.

No comments:

Post a Comment